#شعر

Ali Khalili · 10:35 1402/09/19

دویدم و دویدم تا به یه دل خسته رسیدم یه دل شکسته خریدم ازاون به بعد بریدم بادلشکسته دیدم یارم یار خرید براش لباس برید خیاط باشی کجایی یه لباس سیاه میاری عروسی عزیزم برات اسپند بریزم چه دنیایی خسته چه آدمایی دل شکسته برات بریدم ام من دویدم و دویدم برات لباس خریدم اهای آهای عزیزم کجایی ببینی قلبم برات درد کشیدم با خون برایت نقاشی ها کشیدم چه دیدها که دیدم چه ها برات نبریدم آهای نازنینم بعدمن مراقبت باشع سپردمت به قاضی شاید قیامتی باشد من زتو شو شوم راضی نامه اخر من نوشته های دردناک برات نوشته ام از غصه های غمناک ببین تو شدی نازی منشدم اسباب بازی  برات ارزو دارم شوی روزی خوشبخت آرزوی من. بود کنارم باشی نیک بخت 😪حالا من موندم یه کلبه چوبی که با غم ها نشسته بعد رفتن تو اون با درد ها نشسته 😭😭